صدور احکام اعدام برای فعالان مدنی عرب به حدی عادی و کلیشه ای شده است که اکثر فعالان حقوق بشر فارس به دلیل عادی بودن این موضوع ( البته از دید خود ) به خود زحمت عکس العمل نمیدهند بدون اینکه ترس و یا هراسی از بازخواست کسی داشته باشند چه انان که برنده جایزه نوبل شده اند و چه انان که به عشق برنده شدن این جایزه ردای انسان دوستی به تن کرده اند و انچه موضوع را مضحک جلوه میدهد اینستکه در جایجای مقاله ها و نوشته های خود به شعر بنی ادم اعضای یکدیگرند سعدی درجهت تاکید بر انسان دوستی خود استناد میکنند.طی صد سال نسل ها به فنا رفتند و یا در حال به فنا رفتن هستند تا ملتی که به صرف داشتن مقالید حکم ثابت کند که مثلا خلیج فارس است نه خلیج عربی و یا ثابت کنند که دریاچه خزر دریای مازندران است و ملتهایی که نه فارس هستند و نه میخواهند فارس شوند باید تاوان ماجراجویی های خودبینانه و خودخواهانه ملتی دیگر را بدهند بدون اینکه کوچکترین حقی در ابراز وجود و یا حتی کوچکترین حقی در خواستن حقوق اولیه خود داشته باشند و برخی فعالان مثلا حقوق بشر قوم غالب بجای طرح حقوق این ملتها و نیز عکس العمل در قبال جنایتهایی که بر ملتهای دیگر اعمال میشود اعم از محرومیت از معیشت و محرومیتهای فرهنگی و تحصیل به زبان مادری تا احکام فله ای اعدامها متعمدانه و هوشمندانه سر خود و بعضی دیگر را گرم فعالیتهایی حاشیه ای میکنند که خود نیز میدانند کوچکترین تغییری در احوال ملتهای دیگر نمیکند.






فقیه
در اداره اطلاعات زاهدان که جهت ارسال به کمیسر عالی حقوق بشر و انتشار در
رسانه ها در اختیار « فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران » قرار داده شده
است. متن نامه به قرار زیر می باشد:
رئيس پليس وهمچنین فرمانده او تيمساررزمي می بایست بعلت اهمال وعدم تامين
امنيت جانی شهروندان عبادانی که منجربه سوختن صدها إنسان درآتش شده باید
محاكمه شوند. زیرا حداقل جرم ایشان اهمال درمسئولیت وعدم تامین امنیت جانی
شهروندان است.

بدهی،
منهم در عوض به اسب تو صحبت کردن بزبان آدمیزاد یاد میدهم. آنوقت اسب تو
میتواند سخنان دیگران را گوش دهد و پیش تو بازگو کند. شاه میگوید: ای احمق
مگر اسب میتواند صحبت کند؟ راهزن میگوید: فقط دو سال بمن مهلت بده تا به
اسبت صحبت کردن یاد دهم، اگر بعد از دو سال موفق نشدم آن موقع مرا اعدام
کن. شاه قبول میکند و به راهزن دو سال فرصت میدهد. راهزن خوشحال به خانه بر
میگردد. زنش می پرسد: مگر تو میتوانی به اسب صحبت کردن یاد دهی؟ مرد
میگوید: هرگز. زنش می پرسد پس اینهمه خوشحالی برای چیست که بعد از دو سال
شاه پی به دروغت خواهد برد و اعدامت خواهد کرد. راهزن با خوشحالی میگوید:
ای بابا، کو تا دو سال دیگر. تا دو سال دیگر یا شاه می میرد، یا اسب می
میرد یا ماجرا فراموش میشود.


