جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۲ بهمن ۲۵, جمعه

من - تو و او


من ـ تو و او
بقلم ابو الفوز احوازی
مادر من عرب
محبتش را با شقايقها دوخته بود
اوعاشق درختان گرم جنوب
آرام سعفهاى برهنه را نوزش ميداد
فرا رسيدن فصل رطب را ميشمرد
*****
باباى من با چهره ى سبزش
زاده ى شنزار بلوچ
ملوان لنج تخته اى
دارايش امواج دريا
وتورى فرسوده
دم ساحل
افسر تک ستاره
با اشاره
طلب ماهي زحمتها او را همیشه مينمود
*****

عموى من
زاده ى صحراى تركمن
هر طلوع آفتاب و هرغروب
درختان جنگل غارت شده را ميشمرد
و آن طرف
اشك صيادن اسير را
با غمهايش ميدوخت
*****
دايى من
قايقران رود ارس
اميدش با صمد
و ماهیهاى كوچولويش
دوخته بود
تنها مثل همه
خشك آب د ریاچه ارومیه را
به آرزو برد وگریخت
*****
برادرم كرد
با سوزن امید
حفر ميكرد سنيه ى سنگهای برهنه
تا بیابد
جاده ى آرزو
تا سنندج خونين
آباد گردد
براى هميشه
لذا
ما شویم
آزادى از چنگ ديو
رها ميابد

أبوالفوز
13/02/2014

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر