جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۲ اسفند ۲, جمعه

نژادپرستان زبان کوش آدم کشند.نوشته: ابومحمد المحمراوی

بمناسبت روزجهانی زبان مادر
عبود کودکی از والدینی عرب که از نوزادی وگهواره با نوازش ولائی لائی گفتن مادرش به زبان عربی بخواب می رفت، با لفظ وزبان مادری رشد کرده وتا شش سالگی زبان شیرین مادرش را زمزمه وصحبت می کرد،تشنگی را با طلب ماء وگرسنگی خود را با کلمه جوع به مادربیان می کرد،همه خواسته ها ونیازهایش را بازبان مادرمی گفت وبا شیرینی  یابعد روحی به جواب مادرعادت کرده بود.
عبود دراولین روزهای سال هفتم عمرش زودترو با نوازش مادر بیدارمی شود تا همراه پدر برای ثبت نام در مدرسه ای که چندکیلومترازمنزلشان فاصله دارد می رود،وارد مدرسه ای می شودکه هیچکدام از متولیان مدرسه زبان پدر عبود را نمی فهمیدندومتقابلا پدرعبود زبان آنان را متوجه نمی شد،پدرعبودهمه شناسنامه های خانواده اش را همراه آورده تامدیر مدرسه شناسنامه عبود را از بین شناسنامه ها شناسائی و عبود را در کلاس اول مدرسه ثبت نام نماید.
عبود این کودک معصوم عرب ناگهان خود را درکلاسی دید که اکثربچه های عرب محلشان درآن بودند،معلم خط کش بدست واردکلاس می شود،سخن همراه با تهدید را به زبانی که برای عبود واکثرهمکلاسانش قابل فهم نبود شروع میکند،لحظه ای که اشک این کودکان معصوم را برگونه های ظریفشان جاری کرد،عبودوجاسم که در کنارپرویزشیرازی نشسته وبگومگوی وی را بامعلم می دیدندآروزی داشتند که معلمی برای آنها بیاید که زبانشان را بداند.
هنوزچند لحظه از ورود معلم نگذشته بودکه نوبت تنبیه عبود آنهم بعلت گریه کردن رسید،معلم که زبان عبود وجاسم را نمی فهمید دستش را با اشاره لال گونه به آنها نشان می داد تا این کودکان معصوم دستان خود را برای خط کش خوری معلم باز کنند،هنوزتعداد خطکش خوری عبود پایان نیافته که جاسم ادرارش گرفت وبعلت ندانستن زبان معلم ناچارا با دست گذاشتن بر شلوارقصد داشت رفع حاجت را به معلم بفهماند،امامعلم سرگرم شمردن خط کش زدنها به پشت دستان عبودبود،وقتی معلم برای تنبیه جاسم رویش را برگرداند با شلوارخیس جاسم مواجه شد،درجا کمربندش را درآورده و به جان جاسم افتاد،صحنه ای که همه کودکان عرب معصوم را وحشت زده وباعث تکرارشد.
روز اول مدرسه روز وحشتناکی برای کودکان عرب بود،ازگریه وخط کش وکمربند خوری وفلق کردن تا خیس شدن شلوارجاسم،روز بعد وقتی معلم به کلاس وارد شدفقط پرویز ومنوچهر وفریبرز وچند کودک عرب که روز اول نوبت خط کش خوری به آنها نرسیده بود سرکلاس بودند،معلم پس از حضور وغیاب بازهم با اشک ریزی چندتا از کودکان عرب حاظرکه سختی عدم فهمیدن زبان معلم آنان را رنج می داد روبرو شد،بازهم همان روش خشن تنبیه فیزیکی را وحشتناکتر از روز قبل ادامه داد.
روزسوم عبود وجاسم با پدران خود به دفتر مدرسه مراجعه کردند،پدر جاسم با اشاره به مدیروگاها  به عربی می گفت که جاسم از سن سه سالگی خود را خیس نکرده بود، نمی دانم چرا دیروز در کلاس خود را خیس کرده، هنوزسخنش را تمام نکرده، مدیرمدرسه برگی را برای امضاء وتعهد جلوی پدر جاسم گذاشت وقصد داشت که با اثر انگشت تعهدی را از پدرجاسم بگیرید که با اعتراض پدر عبود روبرو شد و به عربی به او می گفت آیا می دانی که در این ورقه چه نوشته شده، ورقه ای که نمی دانی چی نوشته چگونه امضاء می کنی،فراش مدرسه که کمی عربی بلد بودگفت این تعهدنامه است که اگرجاسم باردیگردرکلاس خیس کرد از مدرسه اخراج می شود.
روزهای بعدی جاسم وعبود با اکراه واجبار به کلاس بازگشتند،کلاسی که روز اول را با 50 نفر شروع کرد، هر روز که می گذشت آمارآن کم می شد،کلاسی که برای کودکان نازنین شش ساله عرب بهتراز یک شکنجه گاه نبود،عبود وجاسم های شش ساله هروز صبح با اکراه به مدرسه آمده وبا شکنجه روحی و فیزیکی معلم شروع می کردند،پرویز که وسط کت وبین جاسم و عبود می نشست،بعلت هم زبانی با معلم وکتابهای درسی،هرروزه با نمره 20 وبا مهرآفرین وامضاء معلم فارس خود به منزل برمی گشت،درحالی که جاسم وعبودها نمره بین 0 یا 2 که معلم با خودکار قرمز به آنها داده به خانه برمی گشتند.
درپایان سال اول ابتدائی که سال رنج وعذاب روحی،تحقیر وفلق وخط کش خوری عبود و جاسم ودر واقع سال اول سرکوب استعداد های میلیونها کودک غیر فارس است بپایان رسید،عبود وجاسم با پدر ومادر برای اخذ نتیجه به مدرسه  رفتند،نتیجه تنبیه وتحقیر ودرس به زبان غیر چیزی بغیراز مردودی برای کودکان معصوم نداشت،اما پرویزومنوچهرازاینکه نوشتن به زبان مادری را فراگرفته وقبول شده اند،خوشحال از قبولی بشاش وخندان درآغوش مادران فارس خودجاگرفتند.
عبود پس از مردودی  بارها ازپدرش پرسیدکه چرا ما را به زبان تو ومادرم(عربی) درس نمی دهند،پدرآهی می کشید وجواب عبود را به بعد محول می کرد.
پس ازدوازده سال جاسم وعبود که بعلت مردودی وتوهین وتحقیرمعلم ورسوب دوسال وسه ساله درهرکلاس قبل از اتمام دوره ابتدائی مجبوربه ترک تحصیل شده وبخدمت اجباری(سربازی)رفتند.اما پرویزومنوچهر عازم دانشگاه شده تامثل گذشته بزبان مادری پلکان تحصیل وترقی را یکطرفه ادامه دهند،دیری نپائید که پرویز ومنوچهریکی مدیر و دیگری رئیس اداره  شهرهائی شدندکه عبود وجاسم وپدرانشان بومی آنجا بودند.
عبود وجاسم ها پس ازچندسال بی کاری ناچار یکی نزد مهندس منوچهرمدیرشرکت نفت ودیگری پیش پرویزرئیس اداره کمرک رفته، شاید کاری برای خود دست وپا کنند،پس ازعرض سلام، بانگاه تحقیرآمیز ومتکبرانه پرویز ومنوچهر روبرو شدند،اما فقر وفلاکت آنان را ناچار کرده بود تا برخوردمتکبرانه همکلاسیهای دوره ابتدائی شان را تحمل کنند.عبودوپرویز با قراردادی موقت یکی  آبدارچی شرکت ودیگری نظافتچی اداره شدند.
عبود بزرگ شد وجواب سئوالش  را ازپدر دریافت نکرد،یک روزبرای یافتن جواب درمحل کار به دور برخود نگاه کرد،اما درمحل کارش یک عرب از همشهریانش را درموقعیت کاری بهتر از خودش ندید تا از همزبان خود به بهانه موقعیتش دلیل موفقیت او را درتحصیل وشغل بهتر بپرسد.
درحالی که عبودایام تحقیروسرکوب خودش وجاسم ها را درکلاس ومدرسه مرورمی کرد،ناگهان دستی شانه اش را تکان داد،جاسم هستم عبود به چه فکرمی کنی؟عبود گفت دنبال جواب سئوالی می گردم که از پدرم پرسیدم،جاسم درجواب گفت من از روز اول که در محل کارم یک عرب دارای موقعیت علمی واداری ندیدم،فهمیدم که چرا ما را به زبان مادری درس ندادند.
عبودپس ازترک کار نزد پدرش رفت وگفت ابوی جان امروزمن وجاسم علت محرومیت عمدی خودمان را از تحصیل به زبان مادری را کاملا فهمیدیم، پدر عبود آهی کشید وبه پسرش گفت، عبود جان تو و جاسم مواظب باشید زیرا اگرحراستیهای محل کارتان متوجه فهمیدن شما شوند از کاراخراجتان می کنند واگر اعتراض کنید اعدامتان می کنند.همان کاری را که با هاشم شعبانی وهادی راشدی کردند.
عبود نگاهی به پدر کرد وگفت ابوی گرامی اکنون آه حسرت تو را در جواب سئوال کودکانه ام فهمیدم،پدر یقین داشته باش که تا من وجاسم ها جان درتن داریم، هاشم وهادی نور تابان  راهمان خواهند ماند،راه این شهیدان بزرگ مرتبت را تا رسیدن به همه حقوق ملی وهویتی خود ادامه داده وتا رسیدن به این هدف مقدس از پای نخواهیم نشست. 20/2/2014

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر